کد مطلب:30093 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:109

میثم تمّار












ابوسالم، میثم بن یحیی تَمّار اسدی، از یاران بزرگوار علی بن ابی طالب،[1] امام حسن[2] و امام حسین علیهم السلام[3] است. امام علی علیه السلام او را از زنی كه وی را به غلامی داشت، خرید و آزاد كرد. او در محضر باب علم پیامبرصلی الله علیه وآله به جایگاه والایی از علم، دست یافت تا آن جا كه او را عالِم به «مرگ ها و حوادث» دانسته اند.

علی علیه السلام او را از چگونگی شهادت و رنج كشیدنش در راه خدا، آگاه ساخته بود و او این حقیقت را شكوهمند و تنبّه آفرین، در پیش روی قاتل جلّاد و ستم پیشه اش بازگفت و با صلابت تمام بر حتمیت آن پیشگویی معجزه آسا تأكید كرد.[4].

استواری او در راه حق و استقامتش در دفاع از ولایت، و زبان گویایش در اعلان حقایق، بارها و بارها در بیان امامان علیهم السلام و بیان و قلم عالمان، تبیین و گزارش شده است كه در ادامه، برخی از آن متون خواهد آمد.

عبید اللَّه بن زیاد، چند روز قبل از شهادت امام حسین علیه السلام او را به شهادت رساند.[5].

6723. الإرشاد:میثم تمّار، برده زنی از قبیله بنی اسد بود. امیر مؤمنان، او را خرید و آزاد كرد و به او فرمود:«نامت چیست؟».

گفت:سالم.

فرمود:«پیامبر خدا به من خبر داده كه نامی كه پدر و مادر عَجَمت بر تو نهادند، میثم بوده است».

گفت:خدا و پیامبرش و نیز تو - ای امیر مؤمنان - راست گفتید. به خدا سوگند، نام من همان است.

فرمود:«پس به همان نامی كه پیامبر خدا تو را به آن نامیده، بازگرد و نام سالم را واگذار».

او هم به نام «میثم» بازگشت و كُنیه اش را ابوسالم نهاد.

روزی علی علیه السلام به او فرمود:«تو پس از من دستگیر و به دار آویخته می شوی و با سرنیزه تو را زخمی می كنند و در روز سوم، از بینی و دهانت خون سرازیر می شود و مُحاسنت را رنگین می كند. منتظر آن رنگین شدن باش و تو دهمین نفری هستی كه بر درِ خانه عمرو بن حُرَیث به دار آویخته می شوی و چوبه دارت از همه آنان كوتاه تر و از همه به جوی آب، نزدیك تر است. بیا برویم تا درخت نخلی را كه بر چوبه آن به دار كشیده می شوی، به تو نشان دهم».

پس آن را به او نشان داد و میثم، هماره نزد آن نخل می آمد و كنارش نماز می خواند و می گفت:چه نخل مباركی! من برای تو آفریده شده ام و تو برای من بزرگ شده ای. و پیوسته با آن، تجدید دیدار می كرد تا آن كه قطع شد و مكان دار زدن در كوفه مشخّص شد و میثم، عمرو بن حریث را می دید و به او می گفت:من همسایه تو می شوم. پس خوبْ همسایه داری كن.

و عمرو می گفت:آیا خانه ابن مسعود را می خری یا خانه ابن حُكَیم را؟ و نمی دانست كه مقصود میثم چیست.

میثم در همان سالی كه به قتل رسید، حج گزارد[6] و بر اُمّ سَلَمه - كه خدا از او خشنود باد - وارد شد. امّ سلمه گفت:تو كیستی؟

گفت:من میثم هستم.

گفت:به خدا سوگند، گاه می شنیدم كه پیامبر خدا در دل شب، سفارش تو را به علی علیه السلام می كند.

پس میثم از امّ سلمه درباره حسین علیه السلام پرسید.

گفت:او در باغش است.

گفت:به او خبر بده كه من دوست داشتم بر او سلام دهم. ما همدیگر را نزد پروردگار جهانیانْ دیدار می كنیم، إن شاء اللَّه!

پس امّ سلمه برایش عطر خواست تا محاسنش را خوش بو كند و به او گفت:بدان كه به زودی اینها به خونت رنگین می شود.

سپس به كوفه درآمد و عبید اللَّه بن زیاد، دستگیرش كرد و چون او را نزدش آوردند و گفته شد كه این از محبوب ترینِ كسان نزد علی علیه السلام بوده است، گفت:چه می گویید ؟ این مرد غیر عرب، این گونه بود؟

به او گفته شد:آری.

عبید اللَّه به او گفت:پروردگارت كجاست؟

گفت:در كمین هر ستمكار و تو یكی از ستمكارانی.

گفت:تو با آن كه عجمی، مقصودت را خوب می رسانی. سرورت درباره رفتار من با تو چه گفته است؟

گفت:به من خبر داده كه تو مرا پس از نُه نفر دیگر به دار می كشی؛ داری كه كوتاه ترین است. و نزدیكترین جای به غَسّال خانه از آنِ من است.

گفت:با او مخالفت می كنیم.

میثم گفت:چگونه مخالفت می كنی؟! به خدا سوگند، او جز از پیامبر خدا و او جز از جبرئیل و او جز از خدای متعال به من خبر نداد. چگونه با اینان مخالفت می كنی؟ بی گمان، من جایگاه به دار كشیدنم را در كوفه می شناسم و من نخستین كسی هستم كه در اسلام بر دهانم لگام می بندند.

پس [ عبید اللَّه]، میثم را با مختار بن ابی عُبَید به زندان انداخت.

میثم تمّار به مختار گفت:تو رهایی می یابی و به خونخواهی حسین علیه السلام بر می خیزی و این كسی را كه ما را می كشد، می كشی.

پس چون عبید اللَّه، مختار را خواست تا وی را به قتل برساند، پیكی نامه یزید را برای عبید اللَّه آورد كه در آن به آزاد كردن مختار، فرمان داده بود.

بدین ترتیب، عبید اللَّه، مختار را رها كرد و فرمان داد میثم را به دار آویزند. پس، از زندان، بیرون آورده شد. مردی او را دید و به او گفت:ای میثم! لازم نبود كه به این وضع، دچار شوی.

میثم، لبخندی زد و در حالی كه به نخلْ اشاره می كرد، گفت:من برای تو آفریده شدم و تو برای من آبیاری شدی!

و چون به بالای چوبه [ دار] برده شد، مردم به گرد او در جلوی در خانه عمرو بن حُرَیث، جمع شدند.

عمرو گفت:به خدا سوگند، او همیشه می گفت:من همسایه تو می شوم!

چون به دار كشیده شد، عمرو به كنیزش فرمان داد كه زیر چوبه دار را بروبد و آب بپاشد و آن جا را خوشبو كند و میثم در همان حال، به نقل فضایل بنی هاشم، زبان گشود.

به ابن زیاد گفته شد:این جوان، شما را رسوا كرد.

گفت:بر دهانش لگام بزنید.

او نخستینِ خلق خدا بود كه پس از اسلام بر او لگام زدند و زمان كشته شدن میثم - كه رحمت خدا بر او باد -، ده روز پیش از ورود امام حسین بن علی علیهما السلام به عراق بود و در روز سوم به دار كشیدنش، با سرنیزه زخمی اش كردند، كه تكبیر گفت و در پایان روز، خون از دماغ و دهانش سرازیر شد.[7].

6724. رجال الكشّی - به نقل از حمزة بن میثم -:پدرم برای عُمره خارج شد و برایم نقل كرد كه از امّ سلمه - كه رحمت خدا بر او باد - اجازه ورود گرفتم. اُمّ سَلَمه میان من و خودش پرده ای انداخت و به من گفت:تو میثمی؟

گفتم:من میثمم.

گفت:فراوان دیده ام كه حسین بن علی، پسر فاطمه - كه درودهای خدا بر آنان باد - از تو یاد می كند.

گفتم:او كجاست؟

گفت:اندكی پیش به خاطر گله اش بیرون رفت.

گفتم:به خدا سوگند، من نیز فراوانْ او را یاد می كنم. پس به او سلام برسان، كه من [ برای رفتن از مدینه] شتاب دارم.

امّ سلمه گفت:ای دختر! بیا و او را روغَنمالی كن.

پس [ كنیزش] بیرون آمد و به محاسنم روغن درخت بان[8] زد.

گفتم:هان! به خدا سوگند، حال كه آنها را روغن می زنی، [ بدان] كه در راه شما با خون، رنگین می شود.

پس بیرون آمدیم و ابن عبّاس - كه رحمت خدا بر او و پدرش باد - نشسته بود. گفتم:ای ابن عبّاس! هر چه از تفسیر قرآن می خواهی، از من بپرس كه من تنزیل آن را بر امیر مؤمنان خوانده ام و تأویل آن را به من آموخته است.

گفت:«ای كنیز! دوات و كاغذ [ بیاور]». و پیش آمد تا بنویسد.

گفتم:ای ابن عبّاس! چگونه خواهی بود آن گاه كه مرا در یك گروه نُه نفره بر دار ببینی، در حالی كه كوتاه ترین چوبه دار و نزدیك ترین جایگاه به غَسّال خانه، از آنِ من است؟

ابن عبّاس گفت:«تو هم غیب می گویی!» و داشت نوشته را پاره می كرد.

گفتم:دست نگه دار. آنچه از من شنیدی، نگاه دار. اگر آنچه به تو می گویم، حقیقت داشت، آنها را نگهداری می كنی و اگر باطل بود، پاره می كنی.

گفت:باشد.

[ پسر میثم می گوید: ] پدرم [ از سفر عمره] بر ما وارد شد و دو روز نگذشته بود كه عبید اللَّه بن زیاد به دنبالش فرستاد و او را در یك گروه نُه نفره به دار آویخت كه كوتاه ترین چوبه و نزدیك ترین جای به غسّال خانه، از آنِ او بود و من مردی را كه به سویش آمد تا او را بكشد، دیدم كه در حالی كه با سرنیزه به او اشاره می كرد، می گفت:هان! به خدا سوگند، تا آن جا كه من تو را می شناسم، همیشه به عبادت برمی خاستی.

سپس نیزه را بر لگن خاصره اش زد و آن را سوراخ كرد و خون بیرون زد و دو روز دوام آورد. سپس در روز سوم، پس از عصر و پیش از غروب، از بینی اش خونْ سرازیر شد و محاسنش را با خون، رنگین كرد.[9].

6725. خصائص الأئمّة - به نقل از پسر میثم تمّار -:شنیدم كه پدرم می گوید:روزی امیر مؤمنان مرا فراخواند و به من فرمود:«ای میثم! تو در چه حالی، آن گاه كه فرزند خوانده بنی امیّه، عبید اللَّه بن زیاد، تو را به بیزاری جُستن از من فرا بخواند؟

گفتم:به خدا سوگند، آن گاه، پایداری می كنم و این به خاطر خدا اندك است.

فرمود:«ای میثم! پس [ در بهشت]، با من در یك جا خواهی بود».

میثم بر عَریف[10] قوم خود می گذشت و می گفت:فلانی! گویی می بینم كه فرزند نامشروع فرزند خوانده بنی امیّه، مرا از تو می طلبد و تو می گویی:«او در مكّه است» و او می گوید:«من نمی دانم چه می گویی. باید او را برایم بیاوری» و تو به سوی قادسیه بیرون می روی و چند روزی در آن جا می مانی و چون بر تو درآیم، مرا به سوی او می بری تا مرا جلوی در خانه عمرو بن حُرَیث بكُشد و چون روز سوم می شود، از سوراخ بینی ام خون تازه سرازیر می شود.

و میثم در شوره زار، از كنار درخت خرمایی می گذشت و با دستش بر آن می زد و می گفت:ای درخت خرما! رشد نمی كنی، جز برای من! و به عمرو بن حُرَیث می گفت:چون همسایه تو شدم، خوب همسایه داری كن.

عمرو می پنداشت كه او خانه و یا باغچه ای در كنار بُستان او می خرد و پاسخ می داد:خوب همسایه داری می كنم.

تا آن كه عبید اللَّه بن زیاد، آن سركش، در پیِ عریف قبیله میثم فرستاد و میثم را از او خواست.

پس به او خبر داد كه وی در مكّه است.

عبید اللَّه به او گفت:«اگر او را نزد من نیاوری، تو را می كشم» و مهلتی برایش تعیین كرد و عریف به سوی قادسیه رفت و به انتظار میثم ماند و چون میثم آمد، دستش را گرفت و او را نزد عبید اللَّه بن زیاد آورد. چون او را بر عبید اللَّه وارد كرد، پرسید:تو میثمی؟

گفت:آری.

گفت:از ابوتراب، بیزاری بجوی.

گفت:ابوتراب را نمی شناسم.

گفت:از علی بن ابی طالب، بیزاری بجوی.

گفت:اگر نكنم چه؟

گفت:به خدا سوگند، آن گاه، تو را می كشم.

گفت:بدان كه به من گفته شده كه تو مرا می كشی و جلوی در خانه عمرو بن حُرَیث، مرا به دار می كشی و در روز سوم، از سوراخ های بینی ام، خون تازه سرازیر می شود.

عبید اللَّه فرمان داد كه او را جلوی در خانه عمرو بن حُرَیث به دار بكشند.

میثم در بالای دار و پیش از مرگ به مردم می گفت:از من بپرسید. از من بپرسید. به خدا سوگند، برخی از فتنه های پیش رو را برایتان بازگو می كنم.

پس چون مردم از او پرسیدند و او هم به آنان گفت، پیكی از سوی ابن زیاد - كه خدا لعنتش كند - نزد او آمد و با ریسمانی بافته شده از الیاف خرما، بر دهان او لگام زد، و او نخستین كسی بود كه بر چوبه دار، لگام زده شد. سپس عبید اللَّه، كسی را روانه كرد و او با نیزه بر پهلوی میثم زد و به شهادتش رساند.

و این [ پیشگویی] از جمله معجزات امیر مؤمنان است.[11].

6726. رجال الكشّی - به نقل از سُدَیر، از پدرش ابوحُكَیم -:ما هفت نفر خرمافروش، گِرد هم آمدیم و آماده بردن جنازه میثم شدیم. پس شبْ هنگام، نزد پیكرش آمدیم و در همان حال كه نگهبانان، مراقبت می كردند و آتشی برافروخته بودند كه میان ما و آنها حائل شده بود، او را با چوبه دارش بردیم تا به چشمه پُر آبی در محلّه مراد رسیدیم و در آن جا دفنش كردیم و چوبه دارش را در خرابه ای در همان محلّه پرتاب كردیم و صبح هنگام، عبید اللَّه، سوارانی را روانه كرد؛ امّا چیزی نیافتند.[12].









    1. رجال الطوسی:802/81، الاختصاص:7.
    2. رجال الطوسی:951/96.
    3. رجال الطوسی:1034/105، الاختصاص:8، رجال الكشّی:136/294/1.
    4. الإرشاد:323/1، إعلام الوری:342/1، الإصابة:8439/249/6، شرح نهج البلاغة:291/2.
    5. الإرشاد:323/1.
    6. منظور، حج اصغر یا همان «عمره» است، به قرینه روایت بعدی و بنا به تاریخ حركت امام حسین علیه السلام از مدینه و رسیدن میثم به كوفه. (م)
    7. الإرشاد:323/1، إعلام الوری:341/1، الإصابة:8493/249/6.
    8. بان، در مناطق استوایی می روید و از میوه آن، روغنی خوش بو می گیرند. (لاروس:425/1)
    9. رجال الكشّی:136/294/1، بحار الأنوار:11/128/42.
    10. عریف، یكی از مسئولیت های زندگی قبیله ای بوده است و وظیفه او، شناسایی افراد و حضور و غیاب كردن از آنان بوده است. (م)
    11. خصائص الأئمّة:54، رجال الكشّی:139/295/1.
    12. رجال الكشّی:138/295/1، بحار الأنوار:12/129/42.